خبصلغتنامه دهخداخبص . [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || عمل آوردن و خلط کردن حلوا. (از مت
خبثفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پستفطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی ۲. کینتوزی، کینخواهی، کینهورزی ۳. بدخواهی، پلیدخویی ۴. دشمنی، عداوت ۵. بدنفسی، بدنه
خبثلغتنامه دهخداخبث . [خ ُ ] (ع اِمص ) زنا. آمیزش حرام . ناپاک درآمیختگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط)
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) پلیدی . ریم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء). || ذوالبطن . (از
قابلية المصدیکشنری عربی به فارسیخاصيت درکشي يا دراشامي , جذب , فروبري , تحليل , قابليت جذب , قدرت جذب
خاصدیکشنری عربی به فارسیسندرسمي که بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد , موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شر