خبسلغتنامه دهخداخبس . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است میان ارجان و دیگراعمال پارس . ابن بلخی آرد: خبس و فرزک و هندیجان ، این نواحی میان ارجان و دیگر اعمال پارس است و خبس بارگاهی بود
خبسلغتنامه دهخداخبس . [ خ َ ] (ع مص ) بمشت گرفتن چیزی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط)(از ناظم الاطباء). غنیمت گرفتن . (از معجم الوسیط). || حق کسی را بظلم گر
خبسلغتنامه دهخداخبس . [ خ ِ ] (ع اِ) مدت میان دو نوبت آب خوردن شتر است . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
خبثفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پستفطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی ۲. کینتوزی، کینخواهی، کینهورزی ۳. بدخواهی، پلیدخویی ۴. دشمنی، عداوت ۵. بدنفسی، بدنه
خبثلغتنامه دهخداخبث . [خ ُ ] (ع اِمص ) زنا. آمیزش حرام . ناپاک درآمیختگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط)
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) پلیدی . ریم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء). || ذوالبطن . (از
دشوارخویلغتنامه دهخدادشوارخوی . [ دُش ْ ] (ص مرکب ) دشوارخو. بدخو. کج خلق . (از ناظم الاطباء). أضرّ. حنظاب . خَبس . خَبیس . شَکِس . طُرافش . عَزِق . عَسِق . عِصراد. عِصواد. عَفَنْق