خبر کردنلغتنامه دهخداخبر کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از طریق خبر کسی را مطلع کردن . خبردادن . تخبیر. (از تاج المصادر بیهقی ). تحدیث . انباء. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط)
خبرچینی کردنلغتنامه دهخداخبرچینی کردن . [خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن و خبر از جایی به جایی بردن . || جاسوسی کردن . از روی پلیدی خبر از محلی به محل دیگر بردن تا بین مردمان د
خبر جستنلغتنامه دهخداخبر جستن . [ خ َ ب َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن . جویای خبر شدن . خبر بدست آوردن . تهنبس . هنبسة. (از منتهی الارب ). || تجسس کردن . جستجو کردن . (از منته