خبردهلغتنامه دهخداخبرده . [ خ َ ب َ دِه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) پیغام آور. پیغام آورنده . || آنکه خبر دهد. آنکه حادثه ای را دیده و نقل کند. آنکه حادثه ای را بدیگران رساند : خبرد
خبردهندهلغتنامه دهخداخبردهنده .[ خ َ ب َ دَ / دِ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه خبر دهد. آنکه کس دیگر را از خبری بیاگاهند : خبر دهنده خبرداد رای را که ملک سوی تو آمده راه گریختن بردا
خبردارفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) باخبر، آگاه . 2 - (اِ.) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست ، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم .
خبرهفرهنگ انتشارات معین(خِ یا خُ رِ) [ ع . خبرة ] 1 - (مص م .) دانستن حقیقت و کنه چیزی را. 2 - (ص .) آگاه ، دانا.
خبردهندهلغتنامه دهخداخبردهنده .[ خ َ ب َ دَ / دِ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه خبر دهد. آنکه کس دیگر را از خبری بیاگاهند : خبر دهنده خبرداد رای را که ملک سوی تو آمده راه گریختن بردا
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوین
مشعرلغتنامه دهخدامشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظ