خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج . (از معجم البلدان یاقوت حموی ). رجوع به سمعانی شود.
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است بزمین جهنیة در قبلیة، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است . این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع ).
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ َ ] (ع اِ) غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (البستان ) (لسان العرب ) (منتهی الارب ).
خباطلغتنامه دهخداخباط. [ خ ِ ] (ع ِ اِ) علامتی که در صورت گذارند و آن از جهت پهنا بسیار بزرگ است . این علامت از آن بنی سعد میباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ) (از لسان الع
ام عمارلغتنامه دهخداام عمار. [ اُم ْ م ِ ع َم ْ ما ] (اِخ ) (سمیة) دختر خباط. از زنان صحابی بود که بطور پنهانی اسلام آوردو وقتی که مشرکان قریش آگاه شدند او را آزار دادند و ابوجهل و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهاب بن محمدبن عبدالسلام . او راست : القول الناصر فی رد خباط علی بن ناصر. وفات او بسال 931 هَ . ق . بود.
خبطلغتنامه دهخداخبط. [ خ َ ] (ع مص ) سخت زدن کسی را . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد). || سخت پا سپر کردن چیزی را. (از منتهی