خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ِ ] (ع مص ) جوشیدن دریا. آشوب شدن دریا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة).
خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ِ] (ع اِ) جوش دریا. آشوب دریا. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از المنجد) (از متن اللغة). || ج ، خُب ّ. رجوع به «خب » شود.
خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ُ ب ْ با ] (اِخ ) پدر عطأبن منده از طریق عبداﷲبن مسلم از محمدبن عطأبن خباب از پدرش از جدش روایت کرد و گفت من در نزد ابوبکر نشسته بودم که پرنده ای ا
خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ُب ْ با ] (اِخ ) ابن عمروبن حممةالدوسی برادر جندب . سیف در فتوح میگوید که خالدبن ولید او را در جنگ یرموک فرمانده ٔ دسته ای از سواران کرد. صاحب اصابه
خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ُب ْ با ] (اِخ ) بن الارت بن جندلةبن سعدبن خزیمةبن کعب بن سعدبن زیدبن مناةبن تمیم التمیمی بعضی او را خزاعی آورده اند. مکنی به ابو عبداﷲ. او از اسیران
خباب خزاعیلغتنامه دهخداخباب خزاعی . [ خ ُب ْ با ب ِ خ ُ ] (اِخ ) وی پدر ابراهیم است طبرانی و ابونعیم بین او و خباب بن ارت فرق گذاشته اند و نیز از طریق قیس بن ربیع از محراةبن ثور از اب
خبابرةلغتنامه دهخداخبابرة. [ خ َ ب ِ رَ ](اِخ ) نام طایفه ای است که از اولاد جبلةبن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء).
خباب خزاعیلغتنامه دهخداخباب خزاعی . [ خ ُب ْ با ب ِ خ ُ ] (اِخ ) وی پدر ابراهیم است طبرانی و ابونعیم بین او و خباب بن ارت فرق گذاشته اند و نیز از طریق قیس بن ربیع از محراةبن ثور از اب
خبابرةلغتنامه دهخداخبابرة. [ خ َ ب ِ رَ ](اِخ ) نام طایفه ای است که از اولاد جبلةبن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء).
سائبلغتنامه دهخداسائب . [ ءِ ] (اِخ )ابن خباب مکنی به ابومسلم صاحب المقصوره . صحابی است و بسال 77 هَ . ق . در 92 سالگی درگذشت . (الاصابه ).