خصیه بندلغتنامه دهخداخصیه بند. [ خ ُض ی َ / ی ِ ب َ ] (اِ مرکب ) خایه بند. فتق بند. آنچه بدو خصیه را می بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خصیه بندلغتنامه دهخداخصیه بند. [ خ ُض ی َ / ی ِ ب َ ] (اِ مرکب ) خایه بند. فتق بند. آنچه بدو خصیه را می بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).
مسلوقلغتنامه دهخدامسلوق . [ م َ ] (ع ص )جوشیده . (ناظم الاطباء). لحم مسلوق ، گوشت یخنی . (بحرالجواهر). پخته . به آب پخته . آب پز. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برشته کرده . بریان کرد
رسلغتنامه دهخدارس . [ رَس س ] (ع مص ) بند کردن و بازداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اصلاح کردن میان قوم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
بار شرملغتنامه دهخدابار شرم . [ رِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خایه . بیضه : بجائی شد و خایه ببرید پست برو داغ بنهاد و او را ببست بخایه نمک بر پراکند زودبحقه درآکند بر سان دودهم
رفادةلغتنامه دهخدارفادة. [ رِ دَ] (ع اِ) رفاده . پارچه ای که بدان جراحت را بندند. رگ بند. خسته بند. حقیبه . (یادداشت مؤلف ). خسته بند. هر چیز که بدان زخم را بندند. مریشم . (ناظم