خایسکلغتنامه دهخداخایسک . [ ی ِ ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه ٔ منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گران .
خایسکلغتنامه دهخداخایسک . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه ٔ بالا. این دهکده در ناحیه ای کوهستانی قرار دا
خایسکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچکش؛ پتک: ◻︎ چو سندان کسی سخترویی نکرد / که خایسک تٲدیب بر سر نخوَرد (سعدی۱: ۱۲۲)، ◻︎ آیین جهان طبل جفا کوفتن است / خایسک بلا بر سر ما کوفتن است (بهار: ۱۱۲۶).
خایسک پذیرلغتنامه دهخداخایسک پذیر. [ ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) نعت است مر فلزی را که خاصیت چکش خوری دارد.
خایسک پذیریلغتنامه دهخداخایسک پذیری . [ ی ِ پ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت چکش خوری و آن خاصیتی باشد مر فلزات را که در زیرچکش اجزأآنها از هم نمی گسلد و فرو نمی ریزد، مگر آنکه از حد معینی ،
خایسک پذیرلغتنامه دهخداخایسک پذیر. [ ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) نعت است مر فلزی را که خاصیت چکش خوری دارد.
خایسک پذیریلغتنامه دهخداخایسک پذیری . [ ی ِ پ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت چکش خوری و آن خاصیتی باشد مر فلزات را که در زیرچکش اجزأآنها از هم نمی گسلد و فرو نمی ریزد، مگر آنکه از حد معینی ،
چکوچلغتنامه دهخداچکوچ . [ چ َ ] (اِ) خایسک و مطرقه . (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 287ذیل لغت خایسک ). چکش استادان مسگر و زرگر. (از برهان ) (آنندراج ). چکش باشد وچاکوچ نیز خوانند. (ج
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نا
کدکدةلغتنامه دهخداکدکدة. [ ک َ ک َ دَ ] (ع اِ) آواز خایسک و سندان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز و صدای خایسک و سندان و امثال آن باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). || آ