خرد و خاکشی کردنلغتنامه دهخداخرد و خاکشی کردن . [ خ ُ دُ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت خرد کردن . ریزه ریزه کردن . سخت بقطعات ریز از هم شکستن .
خاک کشیلغتنامه دهخداخاک کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل خاک کشیدن . عمل خاک کشی کردن . عمل حمل خاک کردن .
خاک کشیلغتنامه دهخداخاک کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل خاک کشیدن . عمل خاک کشی کردن . عمل حمل خاک کردن .
خس کشی کردنلغتنامه دهخداخس کشی کردن . [ خ َ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حمل خاشاک و خاکروبه کردن . پاک و صاف کردن چیزی را از خس . (آنندراج ) : خس کشی می کرد پیش اسپش از میدان صبااو چو
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) عمل کشیدن و همواره بصورت ترکیبی استعمال میشود در تمام معانی اعم از نقل و حمل یا تحمل یا پیمودن و نظایر آن . (یادداشت مؤلف ).- آب کش
زنبللغتنامه دهخدازنبل . [ زَم ْ ب َ ] (اِ) بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان ). زنبر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ). زنبر. چارچوبه ٔ خشت و خاک کشی
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال