خاک پاشیدنلغتنامه دهخداخاک پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خاک ریختن بر. خاک پراکندن بر. حَثو. (تاج المصادر بیهقی ) : گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک پاشی ندارد هراس .سعدی (بوستان ).
خاک فشاندنلغتنامه دهخداخاک فشاندن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) خاک پاشیدن : فشاندش قضا بر سر از فاقه خاک .(بوستان ).
خاک تیفَه کِردنگویش بختیاری1. پراکندن خاک به اطراف؛ 2. بازىکودکان با خاک و افشاندن آن به هوا؛ 3. خاک پاشیدن مرغ و خروس روى سر وتن خود.
تحثاءلغتنامه دهخداتحثاء. [ ت َ ] (ع مص ) خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خاک پاشیدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || ریخته و پاشیده شدن . || عطای اندک دادن کسی را.
خاکپاشیلغتنامه دهخداخاکپاشی . (حامص مرکب ) عمل خاک پاشیدن : بخاکپاشی باد و ببادساری آب . خاقانی .ز خاکپاشی در دستخون فروماندیم ز پاکبازی نقش فنا فروخواندیم .خاقانی (دیوان چ عبدالرس
حثولغتنامه دهخداحثو. [ ح َث ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). و در حدیث آمده است : «احثوا علی وجوه المداحین التراب ». || ریخته و پاشیده شدن خاک