خاک مردهلغتنامه دهخداخاک مرده . [ ک ِ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زمینی که رستنی در آن نباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || خاک پوک که آب بسیار بخود گیرد : سالکان را صحبت تن پروران سنگ ره است سیل را این خاکهای مرده کاهل م
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
خاک قبر در خانه ریختنلغتنامه دهخداخاک قبر در خانه ریختن . [ ک ِ ق َ دَن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) نوعی سحر. نوعی جادو: ساحران بر خاک مرده افسونی خوانده در خانه ٔ دشمن اندازند تا خانه اش خراب شود و پاره ای از آن چون بر آدمی خفته بریزند تا دیری بخود نیاید. (آنندراج ) <span class
بایرلغتنامه دهخدابایر. [ ی ِ ] (ع ، ص ) زمین خراب نامزروع . (از منتهی الارب ). بائرة یا بائر.مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع . غیر مزروع . نامزروع و تأنیث آن بائرة است . (آنندراج ). زمین خراب . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران . بی بنا. بی زرع و کشت . خاک مرده . ناآباد. غیر ذی زرع . زمین
مردهلغتنامه دهخدامرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . درگذشته . متوفی . که جان از کالبدش بدر رفته است . هالک . وفات کرده . میت : مرده نشودزنده زنده به ستودان شدآئین جهان چونین تا گردون گردان شد. رودکی
مسیحالغتنامه دهخدامسیحا. [ م َ ] (اِخ ) نام حضرت عیسی (ع ). (ناظم الاطباء). لقب حضرت عیسی (ع ). (آنندراج ). المسیح . مسیح . صاحب غیاث آرد: در قرآن مجید لفظ مسیح واقع است ، پس زیادت «الف » تصرف فارسیان باشد و در رساله ٔ معربات نوشته که مسیحا معرب «مشیخا» است به معنی مبارک در زبان سریانی (آنندرا
مدفونلغتنامه دهخدامدفون . [ م َ ] (ع ص ) در زمین نهان کرده . (مهذب الاسماء). دفین . درخاک کرده . به زمین سپرده . (یادداشت مؤلف ). دفین . دِفْن . پنهان کرده شده در خاک . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از دفن : این مشکبوی سرخ گل زنده زآن زشت خاک مرده مدفون است .<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر