ابردهلغتنامه دهخداابرده . [ اِ رِ دَ ] (ع اِ) سرمای صبحدم . (مهذب الاسماء). || سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبه ٔ رطوبت و برودت .
ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
مرده شورلغتنامه دهخدامرده شور. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غسال که مرده را بشوید و غسل دهد : پس مرده شور باز سر شود و سر و ریشش را به نرمی بشوید. (از ترجمه ٔ النهایه ).- رویش را به آ
آبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ب، ماء، آب آشامیدنی، آب معدنی، آب نمک، محلول آب آشدوزو جریان آب، سیل، باران، چشمه، قنات، آبشار اَشکال آب، یخ، برف دریا، اقیانوس، دریاچه، رودخ
مردهلغتنامه دهخدامرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . درگذشته . متوفی . که جان از کالبدش بدر رفته است . هالک . وفات کرده . میت : مرده نشودزنده زنده به ستودان شدآئین جهان چو
غرقه شدهلغتنامه دهخداغرقه شده . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غریق . در آب فرورفته . در آب مرده . در آب خفه شده . غارق . مغروق . غَرِق : ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها ق