خاک مال کردنلغتنامه دهخداخاک مال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین آوردن پهلوان را. (غیاث اللغات ). || شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی . || تطهیر: ولوغ کلب را خاک مال کنند و سپس
خاک مالی کردنلغتنامه دهخداخاک مالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاک مال کردن . شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی .
خاک ماللغتنامه دهخداخاک مال . (اِمص مرکب ) مالیدن با خاک . || کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ «کردن » و «دادن » و «خوردن » مستعمل است . (آنندراج ) : چنان چست و چابک نهد دست و پاکه نع
خاک مالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن.۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.
خاک مالی کردنلغتنامه دهخداخاک مالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاک مال کردن . شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی .
کنزلغتنامه دهخداکنز. [ ک َ ] (ع مص ) گنج نهادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از ناظم الاطباء). جمع کردن و برگزیدن و در خاک کردن مال را. (از اقرب الموا
خاک ماللغتنامه دهخداخاک مال . (اِمص مرکب ) مالیدن با خاک . || کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ «کردن » و «دادن » و «خوردن » مستعمل است . (آنندراج ) : چنان چست و چابک نهد دست و پاکه نع