خاک مالیدنلغتنامه دهخداخاک مالیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن خاک بچیزی . تعفیر. (اقرب الموارد). خاک مالیدن زن پستان خود را: زنان شیرده چون خواهند اطفال خودرا از شیر بگیرند سر پستان خو
زانو بر خاک مالیدنلغتنامه دهخدازانو بر خاک مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) زانوبر زمین نهادن . || کنایه از نهایت مؤدب و متواضع بودن است . (مجموعه ٔ مترادفات ) : دو زانوی ادب مالید بر خاک گریب
جبین بر خاک مالیدنلغتنامه دهخداجبین بر خاک مالیدن . [ ج َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن . تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره م
خاک بر لب مالیدنلغتنامه دهخداخاک بر لب مالیدن . [ ب َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) رسمی است در هند که چون خواهند چیزی را با تأکید انکار کنند با دست خاک از زمین برداشته بر لب مالند و گاهی بر سر زبان
زانو بر خاک مالیدنلغتنامه دهخدازانو بر خاک مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) زانوبر زمین نهادن . || کنایه از نهایت مؤدب و متواضع بودن است . (مجموعه ٔ مترادفات ) : دو زانوی ادب مالید بر خاک گریب
جبین بر خاک مالیدنلغتنامه دهخداجبین بر خاک مالیدن . [ ج َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن . تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره م
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن . || زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن . (منتهی الارب
جبین بر خاک نهادنلغتنامه دهخداجبین بر خاک نهادن . [ ج َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی بر خاک مالیدن . کنایه از سجده کردن و تواضع و فروتنی و خشوع : جان خاقانی چو خاک است ای عجب تا نهد بر
معکلغتنامه دهخدامعک . [ م َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). در خاک مالیدن چیزی را، در غیر خاک هم استعمال شود. (از اقرب الموارد). || ما