خاک بسری کردنلغتنامه دهخداخاک بسری کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن زن با شوی . آرامیدن با زن . || به اصطلاح عوام مشهد، لواط.
خاک بسریلغتنامه دهخداخاک بسری . [ ب ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل خاک بسری کردن . عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی ). عمل با حلال خود آرمیدن . عمل آرامیدن با زن .
خاکبرسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره ۲. ذلیل، خوار ۳. زبون، توسریخور، مصیبترسیده، آفتزده
خاک بسری کردنلغتنامه دهخداخاک بسری کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن زن با شوی . آرامیدن با زن . || به اصطلاح عوام مشهد، لواط.
خاک بسریلغتنامه دهخداخاک بسری . [ ب ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل خاک بسری کردن . عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی ). عمل با حلال خود آرمیدن . عمل آرامیدن با زن .
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک
صبریلغتنامه دهخداصبری . [ ص َ ] (اِخ ) وی از شعرای ایران و از سادات قصبه ٔزواره تابع اردستان از مضافات اصفهان است . ازوست :زبس که خاک بسر کردم از غمت مشکل که روز حشر سر از خاک ب
ترلغتنامه دهخداتر. [ ت َ ] (ص ) نقیض خشک باشد. (برهان ). آب رسیده . (فرهنگ رشیدی ). ضد خشک . (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج ). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک . نمدار و مرطوب