خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (اِخ ) گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسله ٔ جلالی خاکسار معروفند. دوکتاب تحفه ٔ درویش و گنجینه ٔ اولیاء از این فرقه منتشر شده است . ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است . در تهران . مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند.
خاکساریلغتنامه دهخداخاکساری . (حامص مرکب ) خاک آلودی . (شرفنامه ٔ منیری ). || عجز و تواضع. (آنندراج ). افتادگی . نامرادی . خواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایش
خاکساریفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] افتادگی؛ فروتنی؛ تواضع.۲. [مجاز] خواری؛ ذلت.۳. (صفت نسبی) هریک از پیروان فرقۀ شیعیمذهب خاکساریه (فرقهای از متصوفه).
خانقاه خاکساریهلغتنامه دهخداخانقاه خاکساریه . [ ن َ / ن ِ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) خانقاهی است که فرقه ٔ خاکساریان به تهران نزدیک دروازه دولت ساخته اند و فعلاً هم موجود است .
خاکسارانهلغتنامه دهخداخاکسارانه . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاکساری . عاجزانه . بیچاره وار.
رشتیلغتنامه دهخدارشتی . [ رَ ] (اِ) جاروب . (ناظم الاطباء). || کسی که لجن پاک می کند و خاکستر می برد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه لجن پاک کند و خاک و خاکروبه برد.(برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). || جاروب کش و کسی که گرد و غبار پاک می کند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). خاک روب را نامند. (از فره
رشتیفرهنگ فارسی معین(رَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به رشت ، از مردم رشت . 2 - آن چه که در رشت ساخته شود. 3 - (حامص .) فروتنی ، خاکساری . 4 - (اِ.) آن که لجن پاک کند و خاک و خاکروبه برد.