خاکبوسلغتنامه دهخداخاکبوس . (حامص مرکب ) بوسیدن زمین مراحترام را. سجده از روی ادب بجا آوردن : پیران قبیله خاک برسررفتند بخاکبوس آن در. نظامی .زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز ح
خاک بوسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام.۲. (اسم مصدر) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ◻︎ ز اینپس من و خاکبوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹
خاکبوسیلغتنامه دهخداخاکبوسی . (حامص مرکب ) عمل خاکبوس کردن : حافظ جناب پیر مغان جای دولت است من ترک خاکبوسی این درنمیکنم .حافظ.
خاکبرسرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره ۲. ذلیل، خوار ۳. زبون، توسریخور، مصیبترسیده، آفتزده
خاکبوسیلغتنامه دهخداخاکبوسی . (حامص مرکب ) عمل خاکبوس کردن : حافظ جناب پیر مغان جای دولت است من ترک خاکبوسی این درنمیکنم .حافظ.
زمین بوسیلغتنامه دهخدازمین بوسی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خاک بوسی . بوسیدن زمین . سجده : من و بهتر ز من هزار کنیزاز زمین بوسی تو گشته عزیز. نظامی .- زمین بوسی کردن ؛ خاکبوسی کردن . سجد
تکشمیشیلغتنامه دهخداتکشمیشی . [ ت ِ ش ِ ] (مغولی ، اِ) تکشمشی : دیگر از اکابر و معارف که بسبب سرما و برف در راه مانده بودند دررسیدند و شرف تکشمیشی یافت . (جهانگشای جوینی ). و رکن ا
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمد صاحب عیار. وزیر شاه شجاع بود و به سال 764 هَ . ق . به امر پادشاه مزبور کشته شد. حافظ درباره ٔ وی اشعاری دارد که مطلعش ا
گردن کشیدنلغتنامه دهخداگردن کشیدن . [ گ َ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی . || نافرمانی . طغیان . عص