خاورانلغتنامه دهخداخاوران . [ وَ ] (اِ)مشرق . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). خاور : هم از خاوران تا در باخترز کوه و بیابان و از خشک و تر. فردوسی .بخفت و چو خورشید از خاوران برآمد بس
خاورانلغتنامه دهخداخاوران . [ وَ ] (اِخ ) خابران . نام دیگر ابیورد است و لسترنج مختصات جغرافیایی آن را چنین ذکر میکند: «در خاور نسا آن سوی کوه و در حاشیه ٔ بیابان مرو، خاوران واقع
خاورانلغتنامه دهخداخاوران . [ وُ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء خلاط و منسوب به آن خاورانی است . (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
خاوران شاهلغتنامه دهخداخاوران شاه . [ وُ ] (اِخ ) مهر. هور. خور. شمس . خورشید : چو از خاور برآمد خاورانشاه شهی کش مه وزیر است آسمان گاه .(ویس و رامین ).
خاورانیلغتنامه دهخداخاورانی . [ وُ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکربن ابی محمد به جوانی در سال 620 هَ . ق . درگذشت . وی یکی از ادبای تبریز است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
خاورانیلغتنامه دهخداخاورانی . [ وُ ] (اِخ ) محمدبن محمد خاورانی مکنی به ابوالحسن . یکی از فضلای قرن ششم هجری است که از قریه ٔ «خاوران » از قراء خلاط برخاست . یاقوت میگوید: من مسموع
دشت خاورانلغتنامه دهخدادشت خاوران . [ دَ ت ِ وَ ] (اِخ ) ولایتی است معروف از خراسان و از این جاست رونه و مهنه و نسا و ابیورد و دره گز. (از آنندراج ). رجوع به خاوران شود.
خاوران شاهلغتنامه دهخداخاوران شاه . [ وُ ] (اِخ ) مهر. هور. خور. شمس . خورشید : چو از خاور برآمد خاورانشاه شهی کش مه وزیر است آسمان گاه .(ویس و رامین ).
خاورانیلغتنامه دهخداخاورانی . [ وُ ] (اِخ ) محمدبن محمد خاورانی مکنی به ابوالحسن . یکی از فضلای قرن ششم هجری است که از قریه ٔ «خاوران » از قراء خلاط برخاست . یاقوت میگوید: من مسموع
خاورانیلغتنامه دهخداخاورانی . [ وُ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکربن ابی محمد به جوانی در سال 620 هَ . ق . درگذشت . وی یکی از ادبای تبریز است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
دشت خاورانلغتنامه دهخدادشت خاوران . [ دَ ت ِ وَ ] (اِخ ) ولایتی است معروف از خراسان و از این جاست رونه و مهنه و نسا و ابیورد و دره گز. (از آنندراج ). رجوع به خاوران شود.