خان و مان برانداختنلغتنامه دهخداخان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخن
خان و مان روفتنلغتنامه دهخداخان و مان روفتن . [ ن ُ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را از بیخ و بن کندن . خانمانی را بی اساس کردن : بدوستان گله آغاز کرد و حجت خواست که خان و مان من این شوخ دیده پ
خان و مان نهادنلغتنامه دهخداخان و مان نهادن . [ ن ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خان و مان خود را بجهت امری صرف کردن .خان و مان خود را برای چیزی بباد دادن : در گلستان محبت عاقبت چون فاخته بر
خان و مانلغتنامه دهخداخان و مان . [ ن ُ ] (اِ مرکب ) خان مخفف «خانه » و مان بمعنی رخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خانه با اثاثیه ٔ خانه با اهل خانه : خدای تعالی پیغمبران گرامی را به
پرداختنلغتنامه دهخداپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن
ابوکالنجارلغتنامه دهخداابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) خال نوشیروان بن منوچهربن قابوس . در آن وقت که مسعود کدخدائی برای ری و جبال تعیین کردن میخواست خواجه احمدحسن ، نام ابوکالیجار برد و
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمد سامانی ، مکنی به ابوابراهیم (279-295 هَ . ق .). مؤلف تاریخ بخارا آرد: ذکر بدایت ولایت امیر ماضی ابوابراهیم اسماعیل بن احمد الس
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو
اسحاق خانلغتنامه دهخدااسحاق خان . [ اِ] (اِخ ) وی از اواسطالناس ایل قرائی و پدر او که درملازمت یک تن از رؤسای طایفه ٔ قراتاتار [ قراتاتار طایفه ای بودند که از ترکستان بهمراهی امیر ت