خانولغتنامه دهخداخانو. (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، که در 45 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان قرار دارد. نا
خانولغتنامه دهخداخانو. (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 61 هزارگزی شمال باختری مشهد و یکهزار گزی جنوب راه قدیمی مشهد به قوچان . ناحیه ای است واقع
خانولغتنامه دهخداخانو. (اِخ ) قصبه ای است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020).
خان و مان برانداختنلغتنامه دهخداخان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخن
خان و مان روفتنلغتنامه دهخداخان و مان روفتن . [ ن ُ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را از بیخ و بن کندن . خانمانی را بی اساس کردن : بدوستان گله آغاز کرد و حجت خواست که خان و مان من این شوخ دیده پ
خان و مان نهادنلغتنامه دهخداخان و مان نهادن . [ ن ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خان و مان خود را بجهت امری صرف کردن .خان و مان خود را برای چیزی بباد دادن : در گلستان محبت عاقبت چون فاخته بر
خان و مان برانداختنلغتنامه دهخداخان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخن
خان و مان روفتنلغتنامه دهخداخان و مان روفتن . [ ن ُ ت َ ] (مص مرکب ) خانمانی را از بیخ و بن کندن . خانمانی را بی اساس کردن : بدوستان گله آغاز کرد و حجت خواست که خان و مان من این شوخ دیده پ
خان و مان نهادنلغتنامه دهخداخان و مان نهادن . [ ن ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خان و مان خود را بجهت امری صرف کردن .خان و مان خود را برای چیزی بباد دادن : در گلستان محبت عاقبت چون فاخته بر
خان و مانلغتنامه دهخداخان و مان . [ ن ُ ] (اِ مرکب ) خان مخفف «خانه » و مان بمعنی رخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خانه با اثاثیه ٔ خانه با اهل خانه : خدای تعالی پیغمبران گرامی را به
خان ولیلغتنامه دهخداخان ولی . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزی شمال خاوری اهر و 11 هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی و