خانه روشن کردنلغتنامه دهخداخانه روشن کردن . [ ن َ / ن ِ رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن . به انتهاء شدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). معمولاً این مصدر برای به انتهاء رسیدن ع
خانه روشن شدنلغتنامه دهخداخانه روشن شدن . [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بهتر نموده شدن مریض محتضر. مطاوعه خانه روشن کردن . (آنندراج ).
خانه روشنیلغتنامه دهخداخانه روشنی . [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) حالتی شبیه به بهبودی و شفاء که برای بعض بیماران لحظه ای چند پیش از حال احتضار پدید آید.
خانه روشن شدنلغتنامه دهخداخانه روشن شدن . [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بهتر نموده شدن مریض محتضر. مطاوعه خانه روشن کردن . (آنندراج ).
روشن کردنلغتنامه دهخداروشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل ک
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کر
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استع
روشنیلغتنامه دهخداروشنی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص ) روشنایی . مرادف تاب و فروغ و ضیاست . (از آنندراج ). تاب و روشنایی و تابناکی . (ناظم الاطباء). ضیاء. سناء. (ترجمان القرآن ). فرو