خانه بنلغتنامه دهخداخانه بن . [ ن َ ب ُ ] (اِخ ) نام کوهی است در مازندران . رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه ٔ فارسی ص <span
پیراهن طلاییyellow jersey,maillot jauneواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کلی اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
خانه خانهلغتنامه دهخداخانه خانه . [ ن َ / ن ِ / ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تخلخل . متخلخل . سوراخ سوراخ . (ناظم الاطباء). || بسیاربسیار. (آنندراج ) : ز گیسو نافه نا
خانه بندیلغتنامه دهخداخانه بندی . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل خانه بستن در نرد. رجوع به خانه بستن شود. || عمل جدول بندی کردن بخانه . چیزی را به وسیله ٔ جدول بندی کردن بصورت خانه خانه در آوردن .
خانه بندی کردنلغتنامه دهخداخانه بندی کردن . [ ن َ / ن ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خانه بستن در نرد. خانه گرفتن در نرد. || با جدول بندی کردن چیزی را بصورت خانه خانه درآوردن .
بنلغتنامه دهخدابن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد داناسخن مر آن نامه را پاسخ افکند بن . فردوسی .ز دستور پرسی
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزارگزی باختر مهاباد و مسیر شوسه ٔ خانه به نقده . این ده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش سرد و سالم است . سکنه ٔ آن 51 تن که س
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت هزارگزی غرب حکومت درجه ٔ 4 کرخ از اعمال هرات واقع در خط 62 درجه و 39دقیقه و 48 ثانیه ٔ طول شرقی و خ
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) محلی است به فاصله ٔ 9 هزارگزی جنوب علاقه ٔ شیرزاد از اعمال حکومت درجه اول خوگیانی ولایت مشرق ، واقع در 69 درجه و 54دقیقه ٔ طول شرقی و خط <span class="hl
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) موضعی است در سر حد ایران و عراق ، بر سر راه قدیمی که عراق و سوریه را به ایران مربوط میسازد. (از جغرافیای غرب ایران ص 255). این محل در هفتاد هزارگزی حیدرآباد و 136 هزارگزی سرحد عراق واقع
دامق آباد رودخانهلغتنامه دهخدادامق آباد رودخانه . [ م َ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری کرمان و 5هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرمان به زاهدان . کوهستانی و سردسیرست . و دارای <span c
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ ] (اِخ ) نام محلتی به تهران . || نام تکیه ای به محله ٔ دباغخانه ٔ تهران .
داودخانهلغتنامه دهخداداودخانه . [ وو ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. واقع در 10هزارگزی باختر کیوی و 6هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . دارای 137 سکنه . آب آن از چشم
داوری خانهلغتنامه دهخداداوری خانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محکمة. (منتهی الارب ). دادگاه . دیوانخانه . جای عدالت . عدلیه .