خانجلغتنامه دهخداخانج . (اِ) گَوی باشد که طفلان بجهت جوزبازی کنند و مشتی از جوز بدست گرفته در آن میان اندازند. (برهان قاطع). گوی کوچک است که کودکان در جوزبازی جوز را درمیان آن ب
خانجولغتنامه دهخداخانجو. (اِخ ) نام شطی است . ابوریحان بیرونی در التفهیم چنین آورده : اما اقلیم اول ازمشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد و این جویهاست که از دریا کشتیها ب
خانجشتلغتنامه دهخداخانجشت . [ ] (اِخ ) نام دیگر قلعه ٔ خانجست است . رجوع به خانجست و ص 541 و 545 تاریخ گزیده چ براون شود.
خانجاهلغتنامه دهخداخانجاه . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب خانگاه و بمعنی خانگاه است . یاقوت در ذیل کلمه ٔ خانجاه گوید: «لاادری این هو، الاّ اءَن َّ شیرویةقال :... محمدبن عبداﷲبن عبدان
خانجردلغتنامه دهخداخانجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام یکی از قراء انار از اعمال قم است . (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمدبن حسن قمی ترجمه ٔ حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیه ٔ
خانجولغتنامه دهخداخانجو. (اِخ ) نام شطی است . ابوریحان بیرونی در التفهیم چنین آورده : اما اقلیم اول ازمشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد و این جویهاست که از دریا کشتیها ب
خان جماللغتنامه دهخداخان جمال . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر و کلیایی شهرستان کرمانشاهان . این ناحیه در 15 هزارگزی شمال سنقر کنار راه فرعی سنقر به خسروآباد قرا
خانجشتلغتنامه دهخداخانجشت . [ ] (اِخ ) نام دیگر قلعه ٔ خانجست است . رجوع به خانجست و ص 541 و 545 تاریخ گزیده چ براون شود.
خانجاهلغتنامه دهخداخانجاه . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب خانگاه و بمعنی خانگاه است . یاقوت در ذیل کلمه ٔ خانجاه گوید: «لاادری این هو، الاّ اءَن َّ شیرویةقال :... محمدبن عبداﷲبن عبدان
خانجردلغتنامه دهخداخانجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام یکی از قراء انار از اعمال قم است . (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمدبن حسن قمی ترجمه ٔ حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیه ٔ