خامیلغتنامه دهخداخامی . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان . ناحیه ای است واقع در ج
خامی کردنلغتنامه دهخداخامی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناپختگی کردن . جهالت . ناآزمودگی نشان دادن : نکنم بیخودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی ؟نظامی .
خامیازلغتنامه دهخداخامیاز. (اِ) خمیازه و دهان دره را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبه ٔ خواب . آسا. باسک . پاسک .فاژ. فاژ
خامیازهلغتنامه دهخداخامیازه .[ زَ / زِ ] (اِ) خمیازه و دهن درّه باشد. (برهان قاطع). رجوع به «خامیازه » و «خمیازه » شود : کس از آن جمله شادمانه نگشت به تب گرم و خامیازه ٔمن .سوزنی (
خامی کردنلغتنامه دهخداخامی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناپختگی کردن . جهالت . ناآزمودگی نشان دادن : نکنم بیخودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی ؟نظامی .
خامیزلغتنامه دهخداخامیز. (اِ) نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و
خامیازلغتنامه دهخداخامیاز. (اِ) خمیازه و دهان دره را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبه ٔ خواب . آسا. باسک . پاسک .فاژ. فاژ
خامیازهلغتنامه دهخداخامیازه .[ زَ / زِ ] (اِ) خمیازه و دهن درّه باشد. (برهان قاطع). رجوع به «خامیازه » و «خمیازه » شود : کس از آن جمله شادمانه نگشت به تب گرم و خامیازه ٔمن .سوزنی (