خاموش نشستنلغتنامه دهخداخاموش نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) بیصدا نشستن . ساکت نشستن : جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم . سعدی (بدایع).- امثال
خاموشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیفروغ، بینور ۲. خموش، ساکت، صامت، هش ≠ شلوغ ۳. آرام، کمحرف، بیصدا ۴. اصم، بیزبان، گنگ ≠ گویا ۵. منطفی، کشته ≠ روشن ۶. قطع، ناروشن
خاموشدیکشنری فارسی به انگلیسیdormant, dumb, extinct, mum, mute, out, quiescent, quiet, silent, slumberous, speechless, standing, still
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کرّ و فرّ کرد ولی کار بجائی نر
صم بکم نشستنلغتنامه دهخداصم بکم نشستن . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) سخت خاموش نشستن . رجوع به کلمه ٔ فوق شود.
mumpingدیکشنری انگلیسی به فارسیmumping، خاموش وعبوس نشستن، ترشرو بودن، زیر لب گفتن، فریب دادن، گدایی کردن
چراغفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهوسیلهای برای تولید روشنایی، مانند پیهسوز، لامپا و چراغ برق.چراغ آسمان: [قدیمی، مجاز]۱. ماه.۲. آفتاب.چراغ آسمانی: [قدیمی، مجاز] = چراغ آسمان چراغ الکتریک: [من
شور نشستنلغتنامه دهخداشور نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش شدن فتنه : در جهان از نظر عدل تو بنشیند شوروز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر. فرخی .- شور فرونشستن ؛ خاموش شدن نایره