خالولغتنامه دهخداخالو. (اِ) برادر مادر. (برهان قاطع) (آنندراج ). دایی . (فرهنگ ضیائی ). خال . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 377). آبو. آبی . || شوهرخاله . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سور
خالو محمدعلیلغتنامه دهخداخالو محمدعلی . [ م ُ ح َم ْ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه ٔ بخش کنگان شهرستان شیراز. واقع در 128 هزارگزی جنوب خاورکنگان و 2 هزارگزی شمال راه فرعی لا
خالوندلغتنامه دهخداخالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاس
خالوسلغتنامه دهخداخالوس . (اِخ ) نام محلی بوده که از شهر میریاندر فنیقی بیست فرسنگ فاصله داشته است . (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1006 - 1007).
خالو محمدعلیلغتنامه دهخداخالو محمدعلی . [ م ُ ح َم ْ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه ٔ بخش کنگان شهرستان شیراز. واقع در 128 هزارگزی جنوب خاورکنگان و 2 هزارگزی شمال راه فرعی لا
خالوندلغتنامه دهخداخالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاس
خالوسلغتنامه دهخداخالوس . (اِخ ) نام محلی بوده که از شهر میریاندر فنیقی بیست فرسنگ فاصله داشته است . (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1006 - 1007).
خالوانلغتنامه دهخداخالوان . (اِ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 5 هزارگزی جنوب کوزران و باختر راه فرعی کوزران به چهارزبر. ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای