خاقالغتنامه دهخداخاقا. (ع ص ) وصفی است که برای یاقوت می آید و چون اضافه بیاقوت شود نوعی از یاقوت را که یاقوت زعفرانی باشد میرساند. (دزی ج 1 ص 346).
خاقا خاقلغتنامه دهخداخاقا خاق . (اِخ ) نام شهری بوده است در ایالت اودی که قصر زمستانی خسرو پادشاه ارمنستان در آنجا قرار داشته . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2593).
خاقان شهیدلغتنامه دهخداخاقان شهید. [ ن ِ ش َ ] (اِخ ) لقبی است که منشیان درباری قاجار بعدها به آغامحمدخان قاجار میدادند.
خاقان البخاریلغتنامه دهخداخاقان البخاری . [ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) وی یکی از حکامی بوده که احمدبن ابراهیم القوسی او را بسواد بست فرستاد. رجوع به تاریخ سیستان ص 192 شود.
خاقان ترکلغتنامه دهخداخاقان ترک . [ ن ِ ت ُ ] (اِخ ) پادشاه ترکان . در تاریخ و ادبیات پارسی اغلب پادشاه ترکستان به این نام یا «خاقان ترکستان » آمده است : فغفورچین و خاقان ترک و رای ه
خاقا خاقلغتنامه دهخداخاقا خاق . (اِخ ) نام شهری بوده است در ایالت اودی که قصر زمستانی خسرو پادشاه ارمنستان در آنجا قرار داشته . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2593).
خاقان شهیدلغتنامه دهخداخاقان شهید. [ ن ِ ش َ ] (اِخ ) لقبی است که منشیان درباری قاجار بعدها به آغامحمدخان قاجار میدادند.
خاقان البخاریلغتنامه دهخداخاقان البخاری . [ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) وی یکی از حکامی بوده که احمدبن ابراهیم القوسی او را بسواد بست فرستاد. رجوع به تاریخ سیستان ص 192 شود.
خاقان ترکلغتنامه دهخداخاقان ترک . [ ن ِ ت ُ ] (اِخ ) پادشاه ترکان . در تاریخ و ادبیات پارسی اغلب پادشاه ترکستان به این نام یا «خاقان ترکستان » آمده است : فغفورچین و خاقان ترک و رای ه
خاقان چینلغتنامه دهخداخاقان چین . [ ن ِ] (اِخ ) پادشاه چین . در ادبیات پارسی پادشاه چین گاهی «فغفور» و گاه «خاقان چین » آمده است : چو از دور خاقان چین بنگریدخروش سواران ایران شنید. ف