خافقلغتنامه دهخداخافق . [ ف ِ ] (ع ص ) لرزنده و جنبنده . (آنندراج ). مضطرب . طپنده . || (اِ) کناره ٔ عالم . (آنندراج ). || کناره ٔ شهر. (مهذب الاسماء).
خیفقلغتنامه دهخداخیفق . [ خ َ ف َ ] (ع ص ، اِ) بیابان فراخ . || اسبان و شتر مادگان و شترمرغان نیک تیزرو. || زن که بغلهای رانش دراز و استخوانهای وی باریک باشد و گام دور دور نهد. || سختی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خفقلغتنامه دهخداخفق . [ خ َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . منه :خفقت الرایة خفقاً و خفقاناً. || طپیدن دل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (ازاقرب الموارد). منه : خفق القلب . || جنبیدن سراب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن نعل
خفقلغتنامه دهخداخفق . [ خ َ ف َ ] (ع مص )خَفق . برای ضرورت شعر بجای خَفق خَفَق گفته اند، چون این قول : مشتبه الاعلام لماع الخفق . (ناظم الاطباء).
خفقلغتنامه دهخداخفق . [ خ ُ ف َ ] (ع ص ) اسب باریک میان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خِفاق .
خافقانلغتنامه دهخداخافقان . [ ف ِ ] (ع اِ) مشرق و مغرب . (مهذب الاسماء). مشرق و مغرب یا افق آنها بدانجهت که شب و روز در آنها مختلف می شوند. (منتهی الارب ). || دو کرانه ٔ آسمان و زمین یا منتهای آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر دو جانب رودخانه . (آنندراج ). تثنیه ٔ خافق در حالت رفعی . رجوع
خافقینلغتنامه دهخداخافقین . [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) مشرق و مغرب . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). خافقان : مرمرا باری بدین درگاه شاهست آرزونز ری و گرگان همی یاد آیدم نز خافقین . منوچهری .جز که نادر باشد اندر خافقین آدمی سر برزند بی وال
خافقاتلغتنامه دهخداخافقات . [ ف ِ ] (ع ص ) وصف ایام است و «ایام الخافقات » روزهائی است که در آن پاشیدند از هم ستاره ها در زمان ابی العباس و ابی جعفر. (منتهی الارب ). روزهای تناثر نجوم .
صاعد خبوشانیلغتنامه دهخداصاعد خبوشانی . [ ع ِ دِ خ َ ] (اِخ ) صاحب لباب الالباب گوید: صدر اجل زین الدین صاعد خبوشانی (ره ) صدری باذل بادل ، سحاب بنان ، شهاب بیان که در خراسان لقب حاتم الزمانی بر قامت او چست آمده بود و کلیدار سلطان سکندر بوده و در آن سال که ممالک ماوراءالنهر مضبوط شد و رایات دولت شهری
استشهادلغتنامه دهخدااستشهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گواهی خواستن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حاضر آمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بگواهی خواندن . گواهی طلبیدن . بشهادت طلبیدن . (تاریخ بیهقی ). || گواه کردن . (تاج المصادربیهقی ). گواه گذرانیدن . مؤلف صبح الاع
اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعه ٔ شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل
خافقانلغتنامه دهخداخافقان . [ ف ِ ] (ع اِ) مشرق و مغرب . (مهذب الاسماء). مشرق و مغرب یا افق آنها بدانجهت که شب و روز در آنها مختلف می شوند. (منتهی الارب ). || دو کرانه ٔ آسمان و زمین یا منتهای آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر دو جانب رودخانه . (آنندراج ). تثنیه ٔ خافق در حالت رفعی . رجوع
خافقینلغتنامه دهخداخافقین . [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) مشرق و مغرب . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). خافقان : مرمرا باری بدین درگاه شاهست آرزونز ری و گرگان همی یاد آیدم نز خافقین . منوچهری .جز که نادر باشد اندر خافقین آدمی سر برزند بی وال
خافقاتلغتنامه دهخداخافقات . [ ف ِ ] (ع ص ) وصف ایام است و «ایام الخافقات » روزهائی است که در آن پاشیدند از هم ستاره ها در زمان ابی العباس و ابی جعفر. (منتهی الارب ). روزهای تناثر نجوم .