خاضعلغتنامه دهخداخاضع. [ ض ِ ] (اِخ ) نام مادر ابومحمدعلی بن المعتضد ملقب به المکتفی است بنا بر قولی : و امه جیجک و قیل خاضع. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 406).
خاضعلغتنامه دهخداخاضع. [ ض ِ ] (ع ص ) فروتن .(آنندراج ). فروتنی و تواضع کننده . (غیاث اللغات ). منقاد. (مهذب الاسماء). خاشع. افتاده . ج ، خاضعون ، خاضعین : اعناقهم لها خاضعین .
خازعلغتنامه دهخداخازع . [ زِ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که در خوارزم بر الب ارسلان خروج نمود و شکست یافت .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا از حبیب السیر چ تهران ).
خاضعینلغتنامه دهخداخاضعین . [ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ خاضع. لقبی است که بر طبق نامه ٔ تنسر در قدیم به ایرانیان می داده اند.