خاصه بکلغتنامه دهخداخاصه بک . [ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بزرگ . بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دوره ٔ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصه ٔ عربی و بک ترکی است : آنکه گ
خانه کت بکرلغتنامه دهخداخانه کت بکر. [ ن ِ ک ِ ب ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیر (ماه فرخان ) بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 48 هزارگزی شمال باختر اصطهبانات و کنار راه فرعی خر
خاصبک بلنگریلغتنامه دهخداخاصبک بلنگری . [ ب َ ] (اِخ ) از بندگانی بود که با سلطان مسعود ملک فارس بودند و طبق قول مستوفی در تاریخ گزیده وی با اتابک ایلدگزکه از بندگان جانی سلطان بود متفق
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه ٔ امراء ایگ بودند. پس بر عزم است
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ](اِخ ) ابن بلنگری . یکی از امراء سلطان مسعودبن محمدطبربن ملکشاه بود.: وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلط
سبزی پلولغتنامه دهخداسبزی پلو. [ س َ پ ُل َ / لُو ] (اِ مرکب ) پلویی که با سبزی پزند. پلو که در آن انواعی از سبزیهای خوردنی بریزند و پزند. نانخورشی است مرکب از برنج و سبزی . || سبزی
ذونواسلغتنامه دهخداذونواس . [ ن ُ ] (اِخ ) لقب کعب یا زرعة. یکی از ملوک و اذواء یمن . او ذوشناتر را بکشت و بجای وی نشست و از آنرو او را ذونواس گویند که دو گیسو بر دوش دروا و جنبان
احمد احسائیلغتنامه دهخدااحمد احسائی . [ اَ م َ دِ اَ ] (اِخ ) ابن زین الدین بن ابراهیم بن صفربن ابراهیم بن داغربن رمضان بن راشدبن دهیم بن شمروخ بن ضوله . داغربن رمضان و جمله پدران او ر
خاصه ٔ حقیقیهلغتنامه دهخداخاصه ٔ حقیقیه . [ خاص ْ ص َ ی ِ ح َ قی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فاصله ٔ زاویه ٔ یک سیاره است از حضیض الشمس آن نسبت بخورشید اگر مرکز آن زاویه خورشید باشد. (
خاصهلغتنامه دهخداخاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) احمدبن محمد معروف به خاصه . وی از مقربان الهی بود و پیوسته بر روزه و تلاوت قرآن و اعتکاف مسجد و رفتن راه نیکوکاری عمر می گذراند تا آ