خاصبک بلنگریلغتنامه دهخداخاصبک بلنگری . [ ب َ ] (اِخ ) از بندگانی بود که با سلطان مسعود ملک فارس بودند و طبق قول مستوفی در تاریخ گزیده وی با اتابک ایلدگزکه از بندگان جانی سلطان بود متفق
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه ٔ امراء ایگ بودند. پس بر عزم است
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ](اِخ ) ابن بلنگری . یکی از امراء سلطان مسعودبن محمدطبربن ملکشاه بود.: وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلط
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ خاص ص ب َ ] (اِخ ) گرشاسب بن علی بن شمس الملوک فرامرز علاءالدوله محمدبن دشمن زیار مکنی به ابوکالنجار. (رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 27 و 28). رجوع به ابوک
خاصکلغتنامه دهخداخاصک . [ ص َ ] (اِ) تافته ٔ خانشاهی : در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم . نظام قاری (دیوان ص 119).خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا ر
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ](اِخ ) ابن بلنگری . یکی از امراء سلطان مسعودبن محمدطبربن ملکشاه بود.: وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلط
دوانیدنلغتنامه دهخدادوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت م
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه ٔ امراء ایگ بودند. پس بر عزم است
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ خاص ص ب َ ] (اِخ ) گرشاسب بن علی بن شمس الملوک فرامرز علاءالدوله محمدبن دشمن زیار مکنی به ابوکالنجار. (رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 27 و 28). رجوع به ابوک
علاءالدولهلغتنامه دهخداعلاءالدوله . [ ع َ ئُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) امیر خاصبک ابوکالیجار گرشاسف . رجوع به ابوکالنجار گرشاسف دوم شود.