خاسیلغتنامه دهخداخاسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) خاسی . سگ و خوک رانده و دور داشته شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، خاسئین . خاس
خاصیلغتنامه دهخداخاصی . (اِخ ) ملاخاصی . نام یکی از شعرا میباشد، و در مجالس النفایس آمده است : ملاخاصی در بلاهت ثانی ندارد و ماخولیا بر او غالب است . از اوست این مطلع:ما عاشقیم
خاصیلغتنامه دهخداخاصی . [ خاص ْ صی ی ] (ص نسبی ) نقیض عامی . (آنندراج ). متعلق بخواص . منسوب بخواص : عطای تو بر آورده ست خاصی را و عامی راچو نام تو یمینی و امینی و نظامی را. فرخ
خاسیانAquifoliaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ خاسسانان به شکل درخت یا درختچه، دارای گلهای منظم و میوۀ سِته
خاریدنگویش اصفهانی تکیه ای: bexâri طاری: xorây(mun) طامه ای: xârâɂan طرقی: xorâymun کشه ای: xoriyâmun نطنزی: xârniyâɂan / xârâɂan
خاریدگویش اصفهانی تکیه ای: bexârâ طاری: bexorâ طامه ای: boxârâ طرقی: bexorâ / bexoriyâ کشه ای: bexoriyâ نطنزی: baxâriyâ
خاسIlexواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از خاسیان درختی کوچک یا درختچهای معمولاًٌ همیشهسبز و بهندرت خزاندار با بیش از 270 گونه که در مناطق گرمسیری جنوب امریکا و مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیر
عمرولغتنامه دهخداعمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عبدِوَدّ عامری . از بنی لؤی ، از قریش . از سوارکاران و شجاعان مشهور قریش بود که تا هنگام مرگ اسلام نیاورد. و بسال 5 هَ .ق . در غز
راندهلغتنامه دهخدارانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از راندن . مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریدة. (منتهی الارب ). رجیم . (ترجمان القرآن )(دهار). شرید. ملعون . مطرود. مدحور
نبللغتنامه دهخدانبل . [ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) نوبل . آلفرد برنارد. از دانشمندان و مکتشفان بزرگ جهان و مبتکر جایزه ٔ نبل است . وی به سال 1833 م . در سوئد تولد یافت . پدرش امانوئل ، م
صاحب الزنجلغتنامه دهخداصاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید