خاستهلغتنامه دهخداخاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) حاصل شده . بهمرسیده . پیداشده . || خمیرخاسته . خمیر پُف کرده . خمیر ورآمده . ترش شده . فطیر : نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیک
بیرون خاستهلغتنامه دهخدابیرون خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده . بیرون خیزیده . جاحظ. پُلُغزده . ورقلمبیده . خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته . (فرهنگ لغات عامیا
پای خاستهلغتنامه دهخداپای خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) چیزی راگویند که در زیر پا مالیده و کوفته شده باشد. (جهانگیری ). و رجوع به پای خست و پای خسته و پایخوست شود.
بیرون خاستهلغتنامه دهخدابیرون خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده . بیرون خیزیده . جاحظ. پُلُغزده . ورقلمبیده . خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته . (فرهنگ لغات عامیا
پای خاستهلغتنامه دهخداپای خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) چیزی راگویند که در زیر پا مالیده و کوفته شده باشد. (جهانگیری ). و رجوع به پای خست و پای خسته و پایخوست شود.
انبجانلغتنامه دهخداانبجان . [ اَم ْ ب َ ] (ع ص ) خمیر خاسته . (آنندراج ). عجین انبجان و انبخان با خاءمعجمه خمیر خاسته و لا نظیر لها سوی یوم ارونان . (از منتهی الارب ). خمیر خاسته
رعنلغتنامه دهخدارعن . [ رَ ] (ع اِ) تندی که از کوه بیرون خاسته بود. (از مهذب الاسماء). بینی پیش آمده ٔ کوه . (ناظم الاطباء).ج ، رُعون و رِعان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اق