خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (اِخ ) ترجمه ٔ لقبی است که اشک بیستم به پسرش مهرداد داد. چون یکی از سرداران مهرداد بنام کارن لشکر طرف مقابل را شکست داده بیش از آنچه مقتضی بود آن را تعقیب کرده دور رفت وقتی که بر می گشت راه او را قوای تازه نفسی قطع کرد و خود او اسیر گردید یا کشته شد. این قضیه ب
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || منسوب به خارج . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). بیرونی .(ناظم الاطباء) . بِرونی مقابل داخلی ، بیگانه . مقابل اندرونی و درونی ، غیر هم وطن . اجنبی . || مقابل ذهنی : وجود خارج
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [رِ ] (اِخ ) منجم مصری که از علماء احکام و معروف بمنجم خارجی بوده وی در سال 898 هَ . ق . زمان حکومت عزیزبن معز بصعید مصر رفت و مردم را دعوت بسوی مهدی موعود مینمود و از 313 تن بیعت گرفت و هفت روز گذشته
خارجيدیکشنری عربی به فارسیخارج , بيرون , ظاهر , سطح , ظواهر , بيروني , خارجي , واقع درخارج قلمرو داخلي , خارج مملکتي , بطرف خارج , ظاهري
خارجیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به خارج از کشور.۲. بیگانه.۳. تهیهشده در خارج از کشور.۴. [مقابلِ داخلی] آنچه مربوط به بیرون و ظاهر چیزی باشد؛ بیرونی.۵. [قدیمی] کسی که بر خلیفۀ وقت خروج کند.
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (اِخ ) ترجمه ٔ لقبی است که اشک بیستم به پسرش مهرداد داد. چون یکی از سرداران مهرداد بنام کارن لشکر طرف مقابل را شکست داده بیش از آنچه مقتضی بود آن را تعقیب کرده دور رفت وقتی که بر می گشت راه او را قوای تازه نفسی قطع کرد و خود او اسیر گردید یا کشته شد. این قضیه ب
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || منسوب به خارج . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). بیرونی .(ناظم الاطباء) . بِرونی مقابل داخلی ، بیگانه . مقابل اندرونی و درونی ، غیر هم وطن . اجنبی . || مقابل ذهنی : وجود خارج
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [رِ ] (اِخ ) منجم مصری که از علماء احکام و معروف بمنجم خارجی بوده وی در سال 898 هَ . ق . زمان حکومت عزیزبن معز بصعید مصر رفت و مردم را دعوت بسوی مهدی موعود مینمود و از 313 تن بیعت گرفت و هفت روز گذشته
خارجیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به خارج از کشور.۲. بیگانه.۳. تهیهشده در خارج از کشور.۴. [مقابلِ داخلی] آنچه مربوط به بیرون و ظاهر چیزی باشد؛ بیرونی.۵. [قدیمی] کسی که بر خلیفۀ وقت خروج کند.
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (اِخ ) ترجمه ٔ لقبی است که اشک بیستم به پسرش مهرداد داد. چون یکی از سرداران مهرداد بنام کارن لشکر طرف مقابل را شکست داده بیش از آنچه مقتضی بود آن را تعقیب کرده دور رفت وقتی که بر می گشت راه او را قوای تازه نفسی قطع کرد و خود او اسیر گردید یا کشته شد. این قضیه ب
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [ رِ ] (ص نسبی ) آن که بنفس خود مهتر شود بی اصالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || منسوب به خارج . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). بیرونی .(ناظم الاطباء) . بِرونی مقابل داخلی ، بیگانه . مقابل اندرونی و درونی ، غیر هم وطن . اجنبی . || مقابل ذهنی : وجود خارج
خارجیلغتنامه دهخداخارجی . [رِ ] (اِخ ) منجم مصری که از علماء احکام و معروف بمنجم خارجی بوده وی در سال 898 هَ . ق . زمان حکومت عزیزبن معز بصعید مصر رفت و مردم را دعوت بسوی مهدی موعود مینمود و از 313 تن بیعت گرفت و هفت روز گذشته
اشناسبس خارجیلغتنامه دهخدااشناسبس خارجی . [ ؟ س ِ رِ ] (اِخ ) رجوع به استاذسیس و الوزراء والکتاب ص 224 شود.
طبقه ٔ مولد خارجیلغتنامه دهخداطبقه ٔ مولد خارجی . [ طَ ب َ ق َ / ق ِ ی ِ م ُ وَل ْ ل ِ دِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طبقه ٔ مولد خارجی که به نام های فلوژن یا طبقه ٔ مولد سوبروفلودرمی نامیده میشود در نباتات مختلف در قسمتهای گوناگون پوست ظاهر میگردد. مثلاً در درختان بلوط