خاربنلغتنامه دهخداخاربن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بته ٔ خار. ج ، خاربنان : ور خاربنی بیند در دشت بترسدگوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست . فرخی .کبکان بی آزار که در کوه بلندندبی قهقهه ی
خاربنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبوتۀ خار: ◻︎ گردش گیتی گل رویش بریخت / خاربنان بر سر خاکش برُست (سعدی: ۱۴۳).
خاربندلغتنامه دهخداخاربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خار و چوب گرد باغ و کشت نهند برای محافظت . (غیاث اللغة) (آنندراج ). رجوع به خاربست شود.
خاربندلغتنامه دهخداخاربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خار و چوب گرد باغ و کشت نهند برای محافظت . (غیاث اللغة) (آنندراج ). رجوع به خاربست شود.
خارفرهنگ مترادف و متضاد۱. خاربن، خلنگ ≠ گل، گلبن ۲. خاشاک، خس، خسک ۳. شوک، غاز ۴. تیغ ۵. سنگ خارا، خارا ۶. گیر
خاربستلغتنامه دهخداخاربست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه
کعرلغتنامه دهخداکعر. [ ک ُ ] (ع اِ) یک نوع خاربنی است فروهشته برگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).