خاربستلغتنامه دهخداخاربست . [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه
خاربستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پَرچین۲: ◻︎ به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو: ۴۱۲).
خاربست کردنلغتنامه دهخداخاربست کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با خار پرچین و مانند آن کردن منع دخول را.
خاراستیزلغتنامه دهخداخاراستیز. [ س ِ ] (نف مرکب ) زورمند. شجاع . محکم . صلب : ز بس زخم کوپال خاراستیززمین را شده استخوان ریزریز.نظامی .
خاربست کردنلغتنامه دهخداخاربست کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با خار پرچین و مانند آن کردن منع دخول را.