خارائیلغتنامه دهخداخارائی . (حامص ) سختی و درشتی تمام . (آنندراج ). سختی به عیار. (ناظم الاطباء). صلابت . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384). چون سنگ سخت : چار چیز است که در سنگ اگر جمع شودل
خارای عتابیلغتنامه دهخداخارای عتابی . [ ع َت ْ تا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از بافته ٔ ابریشمی مخطط باشد منسوب بعتاب نام بافنده ٔ آن : جیب من بر صدره ٔ خاراعتابی شد ز اشک کوه خارا
خارانیدنلغتنامه دهخداخارانیدن . [ دَ ] (مص ) خاراندن . صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است : خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است
عتابیلغتنامه دهخداعتابی . [ ع ُ ](ص نسبی ، اِ) قسمی از خارا که جامه ای معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خارایی موجدار منسوب به محله ای از بغداد. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص
چشمه علی ریلغتنامه دهخداچشمه علی ری . [ چ َم َ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در شمال شهر قدیم ری که آبش از زیر سنگ صلب خارایی خارج شده بجانب جنوب جاری میشو
خار خوردنواژهنامه آزادخار خوردن. (فعل) در اصطلاح مردم کابلستان، به معنی رمیدن است. ترسیدنی خفیف اما بازدارنده. مانند این شعر صوفی عشقری: از چه خار از ما خوری ای جامه خارایی بیا جای
اسکندریلغتنامه دهخدااسکندری . [ اِ ک َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی قماش . (مخترعات خاقانی ). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی . (نظام قاری ص 12) : هم ز قاف ق
جلال عضدلغتنامه دهخداجلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد وزیر محمد مظفر بود.