خاراشکافلغتنامه دهخداخاراشکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ خارا و سنگ سیاه سخت : ز خاریدن کوس خاراشکاف پر افکند سیمرغ در کوه قاف . نظامی .همانا که آن هاتف خضرنام که خاراشکاف است و
خاراشکاففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه یا آنچه سنگ خاره را میشکافد: ◻︎ ز خاریدن کوس خاراشکاف / پر افکند سیمرغ در کوه قاف (نظامی۵: ۹۸۰).
خاراشکنلغتنامه دهخداخاراشکن . [ ش َ / ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) سخت محکم . آنکه سنگ خارا بشکند. قوی . بسیار سخت : یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن . فردوسی .حبذا اسبی محجّل
خاراشکنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خاراشکاف: ◻︎ یکی اسب باید مرا گامزن / سُم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی: ۲/۱۲۷ حاشیه).
خاراشکنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خاراشکاف: ◻︎ یکی اسب باید مرا گامزن / سُم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی: ۲/۱۲۷ حاشیه).
شکاففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = شکافتن۲. شکافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاراشکاف، کوهشکاف.۳. (اسم) ‹اشکاف، کاف› چاک؛ رخنه؛ درز؛ تراک.۴. (اسم) [قدیمی] کلاف ابریشم: ◻︎ شکوفه همچو شکاف اس
پولادوندلغتنامه دهخداپولادوند. [ وَ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی که رستم او را بیفکند. (شاهنامه ) : چو خاراشکافی کندآهنش چه پولادوند و چه روئین تنش . امیرخسرو.رجوع به پولاد شود.
ژوپین زنلغتنامه دهخداژوپین زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه ژوپین افکند. نیزه زن . رجوع به زوبین زن شود : سپه بود بر میمنه چل هزارسواران ژوپین زن و نیزه دار. فردوسی .راوت (؟) ژوپین زن خا
خضراخراملغتنامه دهخداخضراخرام . [ خ َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از آسمان پیما. بر فلک رونده . فلک سیر. آنکه سیر در آسمان دارد : بفرمان او خضر خضراخرام به آهنگ پیشینه برداشت