خاراتراشلغتنامه دهخداخاراتراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) سنگ تراش . (آنندراج ) : ز خاراتراشان اِحکام کارکه بر کوه دانند بستن حصار.نظامی .
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو
صبرلغتنامه دهخداصبر. [ ص َ ] (ع مص ، اِمص ) شکیبیدن . شکیبایی . شکیبایی کردن . پائیدن . نقیض جزع . و در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: صبر بفتح و سکون بابمعنی شکیبائی است . سالکان گ