خاجلغتنامه دهخداخاج . (ارمنی ، اِ) بر وزن تاج بمعنی چلیپا باشد که صلیب نصاری است . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع بصلیب شود. || نرمه ٔ گوش یعنی جائی که گوشواره در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ) : دولت از خاج گوش بنده ٔ توبنده را حلقه درکشند بخاج . <p
دَرنِشینhatch-rest bar, ledge bar, hatch-rest section, hatch bearer, hatch-ledge bar, hatch zeeواژههای مصوب فرهنگستاننبشی فلزی به شکل Z که بهعنوان پایة نگهدارندة درِ انبار، دورتادور دهانة آن نصب میشود
خاش خشلغتنامه دهخداخاش خش . [ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است و معنی آن خاش ریزه باشد. (فرهنگ جهانگیری ).
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
خاجرلغتنامه دهخداخاجر. [ ج ِ ] (ع اِ صوت ) آواز آبی است در بن کوه . (منتهی الارب ). صوت الماء علی سفح الجبل . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). || آواز. (منتهی الارب ). || صدای آب در دامنه ٔ کوه . (اقرب الموارد).
خاجالغتنامه دهخداخاجا. (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ خواجه و محرف آن و عنوانی است که پیش نام بعضی از ارامنه آرند مانند خاجا بُغُس ْ و خاجا ماطاوس و غیره .
خاجانلغتنامه دهخداخاجان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب خمام و دو هزارگزی خاور شوسه ٔ خمام به رشت ؛ محلی است جلگه ای و معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنه ٔ آنجا 620 تن و مذهبشان شیعه و زبان
خاجرلغتنامه دهخداخاجر. [ ج ِ ] (ع اِ صوت ) آواز آبی است در بن کوه . (منتهی الارب ). صوت الماء علی سفح الجبل . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). || آواز. (منتهی الارب ). || صدای آب در دامنه ٔ کوه . (اقرب الموارد).
خاج پرستیلغتنامه دهخداخاج پرستی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب )صلیب پرستی . مسیحیت . رجوع به صلیب و صلیب پرست شود.
خاج کشیدنلغتنامه دهخداخاج کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) صلیب کشیدن ، و آن خط کشیدن با انگشت برسینه بشکل صلیب است نزد مردان و زنان عیسوی بهنگام حضور بر سر اموات و یا مواقع ورود بکلیسا یا هنگام بزرگداشت واقعه ای که آن را از جانب خداوند میدانند.
خاج پرستلغتنامه دهخداخاج پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) صلیب پرست . پرستنده ٔخاج . ترسا. صلیبی . عیسوی . مسیحی . عیسائی . چلیپاپرست . یکی از اهل تثلیث . رجوع به صلیب و صلیب پرست شود.
خجخاجلغتنامه دهخداخجخاج . [ خ َ ] (ع اِ) کسی که زیاده روی در کلام کند و برای کلام او معنی و جهتی نباشد. || کسی که خیال کند در کارش براه راست است ولی واقعاً چنین نیست . (از متن اللغة).
خجخاجلغتنامه دهخداخجخاج . [ خ ِ ] (ع ص ) استخفاء. (از معجم الوسیط). یقال : خجخج الرجل ؛ لم یبد ما فی نفسه . (از معجم الوسیط). || با سرعت و تندی حلول کردن . با تندی جایی نشستن . (از متن اللغة). || وزیدن شدید باد، یقال : خجخج الریح ؛ مرت شدیداً و التوت . (از معجم الوسیط). || خود را پنهان کردن .
دیزج تلخاجلغتنامه دهخدادیزج تلخاج . [ زَ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر و با 150 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
قره خاجلغتنامه دهخداقره خاج . [ ق َ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو در 7 هزارگزی جنوب باختری ماکو و 3 هزارگزی جنوب شوسه ٔ قلعه جوق به ماکو. موقع جغرافیایی آن دره ، کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن <s