خابلغتنامه دهخداخاب . (ص ) بازپس افکنده را گویند و در عربی بی بهره شده باشد. (برهان ). || (اِ) نوم و خواب . (ناظم الاطباء).
خاب 2pile 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از حالتهای سطح پارچه که حاصل وجود نخ خاو (tuft) در حلقههای الیافِ بیرونآمده از بدنۀ پارچه است
خابةلغتنامه دهخداخابة. [ خاب ْ ب َ ] (ع اِ) واحد خَواب ّ است که قرابت و مصاهرت است . یقال : لی من فلان خَواب ّ؛ ای قرابات و مصاهرة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
خابدانلغتنامه دهخداخابدان . [ ب ِ ] (اِخ ) یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 189).