حیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. حیلهها، نیرنگها ۲. ترفندها، چارهها، دستانها، چارهگریها، شگردها، فنون ۳. فن مکانیک
حیللغتنامه دهخداحیل . [ ح َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از وقایع و روزهای عربان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
حیللغتنامه دهخداحیل . [ ح َ ] (ع اِ) قوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حول . (اقرب الموارد). توانائی . (غیاث ). گویند لاحیل و لا قوة الا باﷲ. و این لغتی است در حول . || آب گ
حیللغتنامه دهخداحیل . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ)ج ِ حیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : محاربت نتوان کرد با قضا بحکم مقاومت نتوان کرد با قدر بحیل . عبدالواسع جبلی .ای در کمند زلفک تو
هیللغتنامه دهخداهیل . (اِ) معروف است و به عربی قاقله ٔ صغار میگویند. (برهان ). دوایی است که به هندی الایچی سفید نامند. ظاهراً این معرب هیل است که به یای مجهول باشد و به عربی قا
هیللغتنامه دهخداهیل . [ هََ ] (ع مص ) فروریختن بر چیزی خاک و ریگ را. (منتهی الارب ). || فروریختن آرد در انبان بی وزن و کیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فروریختن .(دهار) (تا
حیل حیللغتنامه دهخداحیل حیل . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ، اِ مرکب ) اسم صوت است که بدان بزان را زجر کنند. (از اقرب الموارد). زجر است بزان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیلهدیکشنری فارسی به عربیاحتيال , تهرب , حيلة , خداع , خدعة , خطا , خطاف , مکر , وهم ، أُحْبُولَة ، اِحْتيالٌ
حیل حیللغتنامه دهخداحیل حیل . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ، اِ مرکب ) اسم صوت است که بدان بزان را زجر کنند. (از اقرب الموارد). زجر است بزان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیلةلغتنامه دهخداحیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) بزان بسیار. || گله ٔ گوسفند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حذافت و جودت نظر و قدرت بر تصرف . (منتهی الارب ). اسم است احتیال را. (اق
حیلةلغتنامه دهخداحیلة. [ ل َ ] (ع اِ) حیله . حذاقت و جودت نظر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قدرت بر تصرف . (منتهی الارب ). نظر و قدرت بر تصرف و توانائی . (ناظم الاطباء).