اعتبار و درستیسنجیverification & validation, V&Vواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ دو مرحله اعتبارسنجی و درستیسنجی نرمافزار
لایۀ اِفF layerواژههای مصوب فرهنگستانلایهای یونیده در ناحیۀ اِفِ یونسپهر که شامل لایههای اِف 1 و اِف 2 است
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع اِ) دریغ. (آنندراج ). افسوس . (آنندراج ). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف . دریغا : حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهوگذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست . سعدی .عالم بیخبری طرفه بهشتی
خوردنلغتنامه دهخداخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینی
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع اِ) دریغ. (آنندراج ). افسوس . (آنندراج ). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف . دریغا : حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهوگذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست . سعدی .عالم بیخبری طرفه بهشتی
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع مص ) جور و ستم کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیداد کردن . (ترجمان عادل ). جور و ستم کردن بر کسی خواه حاکم باشدیا غیر حاکم . (ناظم الاطباء). فارسیان بدین معنی با لفظ نمودن و رفتن بصله ٔ بر استعمال نمایند، چنانکه گویند بر کسی حیف و میل نرود. (آنن
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح ُی ْ ی َ ] (ع ص ) ج ِ حائف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حائف شود.
حیففرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] در هنگام تٲسف و افسوس بر از دست دادن چیزی گفته میشود.۲. (اسم) [عامیانه] موجب پشیمانی.٣. (اسم مصدر) [قدیمی] ستم کردن؛ ظلم کردن؛ ظلم؛ جور؛ ستم.
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع اِ) دریغ. (آنندراج ). افسوس . (آنندراج ). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف . دریغا : حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهوگذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست . سعدی .عالم بیخبری طرفه بهشتی
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع مص ) جور و ستم کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیداد کردن . (ترجمان عادل ). جور و ستم کردن بر کسی خواه حاکم باشدیا غیر حاکم . (ناظم الاطباء). فارسیان بدین معنی با لفظ نمودن و رفتن بصله ٔ بر استعمال نمایند، چنانکه گویند بر کسی حیف و میل نرود. (آنن
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح ُی ْ ی َ ] (ع ص ) ج ِ حائف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حائف شود.
زحیفلغتنامه دهخدازحیف . [ زُ ح َ ] (اِخ ) چاهی است . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). آبیست واقع در بین ضریه و باختر. و آن را بئر زحیف گویند. راجز گوید : نحن صبحنا قبل من یصبح یوم زحیف والاعادی جنح کتائباً فیها جنودتلمح .اصمعی گوید، زحیف آبی است . (از م