حیزلغتنامه دهخداحیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گوی
حیزلغتنامه دهخداحیز. [ ح َ ] (ع مص ) سخت راندن . || نرم راندن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این از اضداد و فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ). || (اِ) حَیِّز به معنی
حیرت انگیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهموجب تحیر و تعجب؛ حیرتآور.حیزِ انتفاع: [مجاز] استفاده؛ بهرهبرداری.
حرام شدنلغتنامه دهخداحرام شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلف شدن . از حیز انتفاع افتادن . نفله شدن . بی فایده شدن . بی نتیجه از میان رفتن . || ممنوع و محظور شدن . محرم شدن . محرم گ
ریش درآوردنلغتنامه دهخداریش درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ریشدار شدن . التحاء. ریش آوردن . || پیر و بی مصرف و بی حاصل شدن . از حیز انتفاع افتادن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
فایدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ده، سودمندی، خاصیت، مطلوبیت، نفع، سود، فیض، انتفاع خواص، خاصیت، اثر، اهمیت، تاثیر استعمال، کاربرد، مصرف، استفاده، غنیمت، وسیله بودن، مناسبت ح
دزفوللغتنامه دهخدادزفول . [ دِ ] (اِخ ) دزپل . دژپل . و در اصطلاح محلی آن را دزفیل و دژپیل گویند و معرب آن دِسفول است . پلی بر آن آب [ آب جندی شاپور ] بسته اند به چهل و دو چشمه و