حیزلغتنامه دهخداحیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گوی
حیزلغتنامه دهخداحیز. [ ح َ ] (ع مص ) سخت راندن . || نرم راندن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این از اضداد و فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ). || (اِ) حَیِّز به معنی
حیزبورلغتنامه دهخداحیزبور. [ ح َ زَ ] (ع اِ) زن گنده پیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کرانه ٔ هر چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || صحن خانه . پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء).
حیزبونلغتنامه دهخداحیزبون . [ ح َ زَ ] (ع اِ) زال ، یعنی زن پیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث از شرح نصاب و کنز) (مهذب الاسماء). حیز بور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیزوملغتنامه دهخداحیزوم . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسبی از اسبان فرشتگان که بر آن جبرئیل سوار شدی و هر جا که سم وی افتادی سبزه رستی و سامری خاک سم او را در گاو زرین انداخته او بانگ کرد
حیزبونلغتنامه دهخداحیزبون . [ ح َ زَ ] (ع اِ) زال ، یعنی زن پیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث از شرح نصاب و کنز) (مهذب الاسماء). حیز بور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیزیلغتنامه دهخداحیزی . (حامص ) حالت حیز. نامردی و مخنثی . (برهان قاطع). نامردی . مخنثی . هیزی . (ناظم الاطباء).
حیزبورلغتنامه دهخداحیزبور. [ ح َ زَ ] (ع اِ) زن گنده پیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کرانه ٔ هر چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || صحن خانه . پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء).
حیزوملغتنامه دهخداحیزوم . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسبی از اسبان فرشتگان که بر آن جبرئیل سوار شدی و هر جا که سم وی افتادی سبزه رستی و سامری خاک سم او را در گاو زرین انداخته او بانگ کرد
حیزوملغتنامه دهخداحیزوم . [ ح َ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). میانه ٔ سینه که جای تنگ بستن بود در ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).