حیریلغتنامه دهخداحیری . (اِ) ایوان و رواق و طاق . (از آنندراج ) (برهان ). رواق و ایواق . (صحاح الفرس ). و به این معنی با خاء نقطه دار هم بنظر آمده است . (برهان ) : یک روز خطا کر
حیریلغتنامه دهخداحیری . [ ح َ را ] (ع ص ) مؤنث حیران . زن سرگشته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شب بسیار مظلم و تاریک . (از اقرب الموارد).
حیریلغتنامه دهخداحیری . [ ح َ ری ی ] (ع اِ) حَیری ﱡالدَّهر و حاری دهر و حیری دهر. یعنی ابداً.(اقرب الموارد). گاهی [ هیچگاه ] . (منتهی الارب ).
هیریلغتنامه دهخداهیری . (اِ) بر وزن و معنی خیری است که گل شب بو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وآن گلی باشد معروف که شبها بوی خوش کند. (برهان ).
هیریفرهنگ نامها(تلفظ: hiri , heyri) (در گیاهی) (= خیری) گل شب بو ، گلی که شبها بوی خوش دارد ، گل همیشه بهار .
ابوعثمانلغتنامه دهخداابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) حیری رازی . سعد یا سعیدبن اسماعیل . فقیه صوفی بمائه ٔ سیم . اصل او از ری و منشاء و مقام وی به نیشابور در محله ٔ حیره بود و انتساب ا
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان حیری شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ الحیری الضریر، مکنی به ابوعبداﷲ. یاقوت گوید او مفسر و مقری و واعظ و فقیه و محدث و زاهد و یکی از ائمه ٔ مسلمین است . و ح