حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ح َی ْ یا ک َ ] (ع ص ) مؤنث حیاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود.
حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
حاکةلغتنامه دهخداحاکة. [ ک َ ] (اِخ ) وادیی است در بلاد عذرة، و بدانجا وقعه ای یعنی جنگی بوده است . (معجم البلدان ).
حاکةلغتنامه دهخداحاکة. [ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حائک . بافندگان . نساجان . جولاهان . جامه بافان . جولاهگان . قوم حاکة و قوم حوکة. (از منتهی الارب ).
حکاکةلغتنامه دهخداحکاکة. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) سوده . (منتهی الارب ). سونش . آنچه از سائیدن دوچیز بیکدیگر جدا شود. ریزه ٔ هر چیز. آنچه بیفتد از سودن چیزی . || سرمه ٔ رمد. (منتهی الا
حیاکلغتنامه دهخداحیاک . (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوک و حیاکة شود.
حوکلغتنامه دهخداحوک . [ ح َ ] (ع اِ) بادروچ که ریحان کوهی باشد. (منتهی الارب ). بورنگ . (نصاب ). باذروج و آن حبق است . (اقرب الموارد). پادرو. (مهذب الاسماء). بارنگ بویه . بادرن