حیاکلغتنامه دهخداحیاک . (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوک و حیاکة شود.
حیاکلغتنامه دهخداحیاک . [ ح َی ْ یا ] (ع ص ) کسی که با تکبر راه رود.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیکان شود.
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ح َی ْ یا ک َ ] (ع ص ) مؤنث حیاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود.
حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
محییلغتنامه دهخدامحیی . [ م ُ ح َی ْ یی ](ع ص ) زنده کننده . || تحیت گوینده . || گوینده ٔ «حیاک اﷲ» به کسی . (از ناظم الاطباء).
نساجتلغتنامه دهخدانساجت . [ ن ِ ج َ ] (ع اِمص ) نساجة. بافندگی . حیاکت . جامه بافی . جولاهی . حیاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نساجة شود.
تدمیملغتنامه دهخداتدمیم . [ ت َ] (ع مص ) (از «دم و») خون آلوده گردانیدن کسی را . || آسان کردن برای کسی راه را. || دادن کسی را راهی . || ساختن برای کسی راه را. || نزدیک گردانیدن راه را برای کسی ، یا عام است . حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را. || ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خو
نساجیلغتنامه دهخدانساجی . [ن َس ْ سا ] (حامص ) بافندگی . شغل و صنعت نساج . (ناظم الاطباء). جولاهی . جولاهگی . جامه بافی . حوک . حیاک . حیاکت . || (اِ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی . کارخانه ٔ نساجی .
حیکانلغتنامه دهخداحیکان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) حیک . خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن . (منتهی الارب ). تکبر کردن : فهو حائک و حَیّاک و حیکانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تأثیر کردن سخن در دل . (منتهی الارب ). || کار کردن شمشیر. رجوع به حیک شود.
حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ح َی ْ یا ک َ ] (ع ص ) مؤنث حیاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود.
حیاکةلغتنامه دهخداحیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
شاخة الحیاکلغتنامه دهخداشاخة الحیاک . [ خ َ تُل ْ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رویس در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر و در دو هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و دو هزارگزی خاور راه اتومبیل رو خرمشهر به آبادان . دشت و گرمسیر و مرطوب است . سکنه ٔ آن 500تن شیعه اند که زبانشان عرب