حیاةلغتنامه دهخداحیاة. [ ح َ ] (ع مص ) زیستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حَیی َ یَحیی ̍ و حَی ّ و یحی به ادغام ، حیاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حیاة مصدر ثلاثی مجرد است لفیف مقرون در اصل حیوة بود بر وزن غلبه واو متحرک ماقبل مفتوح را به الف بدل کردند حیاة شد. لفظ حیات را در رسم الخط
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
طول پایۀ چشمیeye base, interpupilary distance, interocular distanceواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ میان مراکز مردمکهای دو چشم
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
طبلهای دوطرفهdouble-skin drums, double-head drumsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از طبلها که دو سمت بدنۀ آنها پوست دارد
حياةدیکشنری عربی به فارسیجان , زندگي , حيات , عمر , رمق , مدت , دوام , دوران زندگي , موجود , موجودات , حبس ابد
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [م ُ ح َی ْ یا ] (اِخ ) نام پشته ای است از بنی اسد. || آبی است اهل نبهانیة را. (معجم البلدان ).
محیاةلغتنامه دهخدامحیاة. [ م َح ْ ] (ع ص ) محواة. پرمار. مارناک . محیات . (آنندراج ). ارض محیاة یا محواة؛ زمینی مارناک .