حک کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کندهکاری کردن، نقر کردن ۲. سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن
حک کردنلغتنامه دهخداحک کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . سودن : عارفان خال سویدا را ز دل حک میکننداینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست .صائب .
اقطعدیکشنری عربی به فارسیحک کردن , تراشيدن , کنده کاري کردن , بريدن , قطع کردن , انداختن (درخت وغيره) , ضربت , شقه , ذبح , شکاف ياترک نتيجه ضربه , جدا کردن , منفصل کردن